نقدی کوتاه بر نظریهای درباره دین

چندی پیش یکی از دوستان، گفتاری از دکتر مصطفی ملکیان را، دریکی از گروهها به اشتراک گذاشته بود که برای من جای تأمل داشت، لذا درصدد نقد آن برآمدم.
ایشان در این درس گفتار گفتهاند: «بنده واقعاً معتقدم دین فقط “آنچنان” را “آنچنانتر” میکند. شما اگر انسان خوبی باشی و متدین شوی، خوبتر میشوی؛ اگر انسان بدی باشی، و متدین شوی بدتر میشوی…مثل خوارج [که] آنها هم تدین فقط در مقابل علی ابن ابیطالب شجاعترشان کرد و جسارتشان بیشتر شد.
به نظر شما چرا اینگونه میشود؟ چون تدین به شما این حالت را میدهد که “شما تحت کنف حمایت الهی هستی و مأمور خدایی! شما اصلاً دست خدایی که از آستین جهان بیرون آمدهای!” این حالت باعث میشود که هر کاری که میخواهی بکنی با جسارت و شجاعت بیشتری انجام دهی.
بنده فکر نمیکنم که انسان بهصرف تدین و بهصرف تعلق به یک دین، بدیهایش کمتر شود یا خوبیهایش بیشتر شود؛ واقعش این است که در زندگیام چنین چیزی ندیدهام. من میبینم که انسانهای خوب، متدینهای خوبی هستند و انسانهای بد هم متدینهای بسیار ناجوری هستند.
البته این بحث بحثی است در “روانشناسی دین” تحت عنوان “تأثیر دین در منش آدمی” [که آیا] واقعاً انسان وقتی وارد یک دین میشود، یا از دینی به دین دیگر درمیآید، منش او ازاینجهت که مؤلفههای جدی روانش را عوض کند، اثری میگذارد یا نه؟ درواقع ادعایی که بنده کردم این بود که میخواستم بگویم “نه”.{درسگفتار ایمان و تعقل ۲، ص ۱۳۴-۱۳۵}. پایان نقلقول
اما جواب: شق اول سخن ایشان که گفتهاند:« اگر انسان خوبی باشی و متدین شوی، خوبتر میشوی» محل بحث و نزاع نیست، محل بحث و تأمل شق دوم است که گفتهاند: «اگر انسان بدی باشی و متدین شوی، بدتر میشوی» که این گفته از چند جهت قابل نقد است:
اول اینکه: خوبی و بدی امری نسبی است؛ اگر پاره کردن شکم یک انسان توسط یک جانی کاری ناپسند و بد تلقی میشود، همان کار توسط یک جراح متخصص، کاری خوب و قابلتقدیر است. ایشان برای اثبات مدعای خود از خوارج مثال زدهاند. مشکل این مثال این است که گوینده، نسبی بهخوبی و بدی نگاه کرده و از روزنه عینک حضرت علی ویارانش به خوارج نگاه کرده و نه از منظر خوارج. لذا خوارج را بد تصور کرده است. اگر ایشان از منظر خوارج نگاه میکرد، دین نهتنها آنها را بد نکرده بلکه خیلی هم بهتر کرده است، وانگهی اگر چنین نگاهی به دین داشته باشیم، خوارج هم میتوانند همین سخن را درباره حضرت علی ویارانش بزنند.
دوم اینکه: ایشان مدعی شدهاند که «در زندگیام چنین چیزی ندیدهام.» اتفاقاً مشکل همینجاست، چون ایشان چنین چیزی را ندیدهاند، کلیگویی فرموده و حکم کلی درباره کل ادیان و کل دینداران صادر کردهاند، ولی واقعیت آن است که مشاهده نکردن چیزی دلیل بر نبودن آن نیست چراکه «عدم العلم لیس علماً بالعدم».
سوم اینکه: به نظر میآید ایشان در نظریهشان، دینداران و دیندار نمایان را یکسان فرض کردهاند، به همین جهت هم تصریح کردهاند که انسانهای بد هم متدینهای بسیار ناجوری هستند!!! به عبارتی ایشان بین دینداران مؤمن و منافقان دیندار نمایی که از دین استفاده ابزاری میکنند و از آن بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند، خلط کردهاند و محل نزاع همینجاست، چراکه حساب دیندار نمایان را باید از حساب دینداران جدا کرد و منصفانه نیست دیندار نمایان بهعنوان سلاحی علیه دینداران استفاده شوند و رفتار آنها بهعنوان مستندی علیه دین بکار گرفته شود.
چهارم اینکه: تجربه تاریخی ادیان و بهویژه اسلام، این نظریه را رد میکند، چراکه عرب جاهلی زمان پیامبر، انسانهای «آنچنانی یا خوبی» نبودند که اسلام آنها را «آنچنانتر یا خوبتر» کند، بلکه آنها به اعتراف خودشان بدترین و جاهلترین قوم بودند و حتی در محاسبات زمان خود، عددی نبودند که کسی روی آنها حساب باز کند. بقول حضرت عمر بن خطاب t: «إِنَّا کُنَّا أَذَلَّ قَوْمٍ، فَأَعَزَّنَا اللهُ بِالْإِسْلَامِ، فَمَهْمَا نَطْلُبُ الْعِزَّهَ بِغَیْرِ مَا أَعَزَّنَا اللهُ بِهِ، أَذَلَّنَا اللهُ» یعنی: ما خوارترین ملت بودیم، پس خدا ما را با اسلام عزت داد، پس اگر عزت را در غیرازآن چیزی که خدا ما را عزت داده جستجو کنیم، خدا ما را خوار خواهد کرد.
اسلام نهتنها توانست عرب جاهلیت را به تعبیر قرآن به «خیر امت» تبدیل کند، بلکه در محاسبات بینالمللی آنها به چنان عددی تبدیل کرد که کسی نمیتوانست آنها را نادیده بگیرد.
پنجم اینکه: این دیدگاه بهنوعی دیگر در قرآن کریم مطرحشده است، ولی آنچه قرآن مطرح میکند، با آنچه آقای ملکیان طرح کرده، تفاوت اساسی دارد. قرآن کریم تصریح میکند که آیات و سورههای قرآن بر مخاطبان خود تأثیر دوگانه دارد: تأثیر مثبت و تأثیر منفی؛ خداوند در سوره توبه میفرماید:)وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَهُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ۱۲۴ وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ ۱۲۵( یعنی: و چون سورهاى نازل شود از میان آنان کسى است که مىگوید این [سوره] ایمان کدامیک از شما را افزود؟ اما کسانى که ایمان آوردهاند، بر ایمانشان مىافزاید و آنان شادمانى مىکنند (۱۲۴) اما کسانى که در دلهایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزود و در حال کفر میمیرند (۱۲۵). در سوره محمد هم میفرماید:)وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ ۱۶وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ ۱۷( یعنی: و از میان [منافقان] کسانیاند که [در ظاهر] به [سخنان] تو گوش مىدهند ولى چون از نزد تو بیرون مىروند به دانش یافتگان مىگویند: هماکنون چه گفت؟ اینان هماناند که خدا بر دلهایشان مهر نهاده است و از هوسهای خود پیروى کردهاند (۱۶) و[لى] آنان که به هدایت گراییدند [خدا] آنان را هر چه بیشتر هدایت بخشید و [توفیق] پرهیزگارىشان داد (۱۷).
به عبارتی قرآن بر مؤمنان تأثیر مثبت و بر کافران و منافقان تأثیر منفی دارد، اما این تقصیر قرآن یا دین نیست که چنین تأثیری دارد، بلکه مشکل در بستر و زمینهای است که قرآن بر آن نازل میشود، قرآن همچون باران است که به تعبیر شیخ اجل سعدی شیرینسخن:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست**********در باغ لاله روید و در شورهزار خس
تفاوت اساسی دیدگاه قرآنی با دیدگاه آقای ملکیان این است که قرآن اذعان دارد که تأثیر قرآن بر همگان یکسان نیست، اما کسانی که قرآن بر آنها تأثیر منفی دارد، از دیدگاه قرآن متدینهای بسیار ناجوری نیستند، بلکه کفار یا منافقانی هستند که پلشتی و آلودگیشان، با نزول قرآن بیشتر میشود، درحالیکه آقای ملکیان اینها را متدینهای ناجور نام مینهد.
ششم اینکه: ایشان برای دفاع از دیدگاه خود چنین استدلال میکنند: «تدین به شما این حالت را میدهد که “شما تحت کنف حمایت الهی هستی و مأمور خدایی! شما اصلاً دست خدایی که از آستین جهان بیرون آمدهای!»
اینکه انسان دیندار احساس کند که تحت کنف حمایت الهی هست و مأمور خداست و دست خداست که از آستین جهان بیرون آمده، جای نقد ندارد و نهتنها احساس بدی نیست، بلکه این احساس یکی از نقاط قوت دینداری است، چراکه انسانی که در این دنیا احساس تنهایی میکند، با دیندار شدن نهتنها از تنهایی درمیآید و احساس میکند که خداوند همواره در کنار اوست، و او را مورد لطف و رحمت خود قرار میدهد، بلکه احساس میکند که مأمور خداست که موظف است پیام خدا را به دیگران نیز برساند.
اما آنچه جای نقد دارد، این است که عدهای شیاد به نام دین و با سوءاستفاده از نام دین، به سبک کهنوت کلیسایی، بانام خدا حرف بزنند و خود را نماینده تامالاختیار خدا بدانند و بانام خدا تمامکارهای خود را توجیه کنند.
این منش نهتنها مورد تأیید دین نیست، بلکه ادیان برای مبارزه با آن آمدهاند. ادیان آمدهاند تا انسانها را بهسوی یک خدا رهنمون کنند و سایه خدایان بشری و حجری را از سر انسان بردارند، نه اینکه خدایان متعدد بشری را بر سر انسان بگمارند.
به نظر میآید مستند ایشان بخشی از جامعهی دینی است که عدهای انسان فرصتطلب، دیندار نما شده و دین را ابزاری برای رسیدن به اهداف خود قرار دادهاند. ولی انصافاً چند درصد از دینداران واقعی چنین تصوری را از دین دارند؟ و چند درصد عملکردشان چنین است؟ وانگهی به فرض وجود، آیا این احساس فقط مختص دینداران است و مثلاً در بین کمونیستها، ناسیونالیستها، داروینیستها، لائیکها و لیبرالها وجود ندارد؟ وقتی کمونیستها، ناسیونالیستها، داروینیستها، لائیکها دست به جنایتهای آنچنانی میزنند، احساس میکنند از آستین چه کسی بیرون آمدهاند؟
کوته سخن آنکه دین مانند آب پاک و زلالی است که از چشمهای در کوهستان سرازیر میشود و در مسیر خود یا زمینهای حاصلخیز را آبیاری میکند و آن را به گلستان و چمنزار تبدیل میکند و یا زمین شورهزار را آبیاری میکند و آن را به شورهزار مبدل میسازد و یا زمین لبریز از زبالهای را آبیاری میکند و از هر سو از آن بوی تعفن به مشام میرسد. ماهیت دین پاک و بیآلایش است، اما بسته به اینکه بر چه بستری فرود آید، تأثیر آن متفاوت است.
تهران
۲۶/۰۷/۱۳۹۴